ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات پسر نازم ایلیا

5 ماهگی کوچولوی من

کوچولوی نازنینم 5 ماهگی خودش رو در حالی کامل میکنه که: اول بگم که خداروشکر شصتتو خیلی خیلی کم میخوری که میشه گفت تقریباً دیگه نمیخوری آفرررررین گل پسرمم پاهاتو با دست میگیری و باهاشون بازی میکنی هنوز بطرف دهنت نمیبری الهییییی قربونت برم عمرمم خیلی دلت میخواد هر چی میخوریم و بهت بدیم آخه هر وقت چیزی تو دست منو بابایی هست شما بزوور دستمونو میگیری و بطرف دهنت میبری و هر وقت بغل یکی دیگه هستی و میخوام بغلت کنم دستتو بطرفم دراز میکنی و وقتی بخوان از بغلم بگیرنت سرتو برمیگردونی به طرفم که یعنی نمیخوامم بیاممم... از حرف زدن و آواز خوندنتم بگمم که حسابی ..... البته مامانی شما گل پسری و باید یخورده رعایت کنییی!!!خخخخخخخخ راستی بالاخره کشف...
4 بهمن 1391

ایلیا و بابا جون

بابا جون مهربونت هر روز قبل از اینکه برم سر کارصبح میاد خونمون و باهات کلی بازی میکنه و بعد با هم میریم شرکت و تو با مامان جون خونه میمونی. بابا جونت خیلی مهربونه عزیزم واسه هممون حسابی زحمت کشیده . انشالا همیشه سالم باشه و سایه ش بالا سرمون ، منم که همه میدونن خییییییییییلی زیاد دوسش دارم راستی بابا جون تو وایستادن شما نقش خیلییییی زیادی داشته اینم مدرکش:   ...
4 بهمن 1391

برای ایلیا یکی یدونه ی مامان

کاش میدانستی زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی حس جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگر آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند دوستت دارم مامانی ...
26 دی 1391

غلت زدن ایلیای من

فسقلی سخت کوش من  بعد از کلیییییییییی تلاش بلاخره در 3  ماه و 24 روزگی تونست غلت بزنه  چند تا عکس و بالاخره خسته شد پسرم     ...
19 دی 1391

بدنیا اومدن نی نی کوچولوی ما

پسر عزیزم در تاریخ 1391/6/8 ساعت 7:57 دقیقه صبح در بیمارستان ام آر آی شیراز بالاخره اومد تو بغلم و دنیام شد. الهیییییییییی قربونت برم مامان که زیباترین لحظه ها رو از زمان اومدنت برام رقم زدی دوستت دارم مهربونم ...
17 دی 1391

اول: مامان خوب خودم ( مامان جون گل پسرم )

خدایا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داد دوسسسسستت دارم مامان عزیزم جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم به موی سپیدت مرا ببخش مادر ، ای تمام هستی من     ...
14 آبان 1391

صدای قلــــــــــب تو تمام زندگــــــــــــــــی من

ســــلام عشق مامان دیروز صبح که رفتم صدای قلب نازتو شنیدم دوباره انگار تمام دنیا رو بهم دادی مرسی مامانی که اینقدر خوبی م رسی که تا حالا مامانو اذیت نکردی ......آفرین گل پسرم منم جایزه ت کلی چیزای خوشمزه خریدم خوردم تا شما هم تو دل مامانی کلـــی خوشحال باشی ....از تکون خوردناتم معلوم بود که گل پسرمم حسابی مشغول خوردنه الان که تو 7 ماه هستیم هم شما گل پسر هم مامان تا حالا هیچ مشکلی نداشتیم خداروشکر....تا حالا منم درسته همیشه نگرانتم و دلم میخواد زود بیای تو بغلم ولی از وقتی که قند عسلم تو وجودم شکل گرفته هیچ دردی به سراغم نیومده خداروشکر دوران بارداریه خوبی رو گذروندم . خــــــــدایِِِا شکــــرت که بهم لیاقت مادر شدنو...
4 تير 1391

سلاممممممم قند عسل مامان

سلاممم گل پسرم امروز بالاخره مامانی واسه پسر نازش وبلاگ درست کرد البته یخورده دیر بود آخه الان شما 6 ماهی میشه که تو دل مامانی و دنیاش شدی ولی مطمئنم پسر مهربونم مامانشو میبخشه . تو گل پسر مهربون مامانی و من با تمام وجودم دوستت دارم جوجه طلائیم   ...
27 خرداد 1391